بهمن ماه سال گذشته بود که پدری در تبریز فرزند ۱۷ ساله خود را به دلیل آرایش و رفتارهای زنانه او به قتل میرساند و بعد از ارتکاب قتل، خود، پلیس را در جریان جرم قرار میدهد.
این پدر در همان ساعات اولیه به دستور مجتبی جمالی، بازپرس ویژه قتل تبریز بازداشت میشود.
بعد از اعتراف او به قتل فرزندش ۱۷ ساله اش، پرونده با صدور کیفرخواست از شعبه ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب تبریز برای صدور رای نهایی به شعبه ۱۱۷ دادگاه کیفری دو تبریز ارسال میشود و رئیس دادگاه مذکور بعد از اخذ دفاعیات و توضیحات متهم، او را در ابتدا به تحمل سه سال حبس محکوم مینماید؛ اما در ادامه با توجه به شرایط متهم، دادگاه حبس او را ابتدا به یک سال و سپس به ۶ ماه تقلیل میدهد.
گزارش رکنا حاکی است، پدر میانسال بعد از تحمل ۶ ماه حبس در نهایت ماه گذشته از زندان مرکزی تبریز آزاد میشود.
اما این متهم در گفتگو با خبرنگار این رسانه از شرایط پسرش پارسا گفت: ۱۹ سال قبل ازدواج کردم و ۲ سال از ازدواجمان گذشته بود که اولین فرزندمان پارسا متولد شد؛ ما دلمان فرزند دختر میخواست، اما پسردار شدیم. او روز به روز بزرگتر میشد و من و مادرش با خوشحالی تمام شاهد قد کشیدنش بودیم.
تا اینکه وقتی ۱۴ سالش شد، با صحنه حیرت انگیزی مواجه شدم؛ یک شب وقتی خوابیده بود و پای شلوارش بالا رفته بود؛ متوجه شدم وی تمام موهای پایش را زده است؛ دیدن این صحنه برایم خیلی تعجب آور بود. یک پسر موهای پایش را بزند.
با گذشت زمان رفتارهای پارسا بدتر شد، مدام خانه را ترک میکرد و ما او را در حالی که آرایش غلیظی کرده بود، ساعت ۲ بامداد پیدا میکردیم.
پارسا با افرادی بسیار ناباب دوست شده بود و کارهای بسیار زشت و بدی نیز از آنان یاد گرفته بود. حتی به مصرف شیشه و الکل نیز روی آورده بود.
دوباره چندین وقت بود که از خانه فرار کرده بود و هرچه دنبالش گشته بودیم نتوانسته بودیم پیدا کنیم که در نهایت از کمپ تماس گرفتند و گفتند پارسا آنجا بستری شده است؛ سریع خودمان را به کمپ رساندیم.
وی ۲۵ روز در کمپ بستری شد و بعد از ۲۵ روز با ظاهر مردانه که ریش و سبیل داشت به خانه بازگشت و قول داد که کلا همه رفتارهای بدش را ترک نماید؛ که این قول تنها یک هفته دوام داشت و از هفته دوم باز رفتارهای زننده اش شروع شد.
باز خانه را ترک میکرد، اما اینبار زمان رفتنش طولانی شد، طوری که ۷ ماه تمام خانه نیامد. همه جا را به دنبال او گشتیم، تا اینکه از بیمارستان رازی تماس گرفتند و اطلاع دادند پارسا را ماموران گشت کلانتری در حالی که مثل جنازه در پارک افتاده بود پیدا کردند و به بیمارستان انتقال میدهند؛ چرا که بعد از مصرف شیشه، الکل نیز مصرف کرده و وضعیتش را وخیم کرده بود.
تصمیم گرفتم وی را به بهزیستی بسپارم که متاسفانه بهزیستی به خاطر شرایط پارسا از پذیرش وی امتناع کرد.
رفتارهایش روز به روز بدتر میشد و تحمل آن از حد توان ما خارج بود؛ نمیدانستیم چیکار کنیم، دیگر آبرویی برایمان نمانده بود و انگشت نمای مردم و دوست و آشنا و فامیل شده بودیم.
تا اینکه برادر کوچک ترش حرفی زد که انگار دنیا روی سرم خراب شد. پسر کوچکم گفت: بابا حرفی در درونم به شدت آزار میدهد که از به زبان آوردنش هراس دارم؛ وقتی با پارسا در خانه تنها هستیم وی مدام عکسهای دوستانش را نشان میدهد و میگوید این دوستم فلان کار زشت را با من کرد، با آن یکی دوستم در فلان مکان، کارهای غیراخلاقی انجام دادیم. پارسا همچنین میگفت، بعضی از دوستانم با برادرانشان میآیند من هم تو را میبرم تا تو هم همین کارها را تجربه نمایی. بابا من خیلی خیلی میترسم تو را خدا کمکم کنید.
شنیدن این حرفها از زبان پسر ۱۱ ساله ام برایم غیر قابل هضم بود؛ نمیدانستم چیکار کنم واقعا دیگر نمیکشیدم؛ تصمیم گرفتم خودم را خلاص کنم تا از زیر بار این همه فکر و خیال و مشکلات رهایی یابم؛ اما با خودم فکر کردم اگر من بمیرم باز پارسا همین رفتارهایش را ادامه خواهد داد در آن صورت چه بلایی بر سر خانواده ام میآید چه کسی از آنان محافظت خواهد کرد چه بلایی بر سر پسر کوچکم و زن و دختر یک ساله ام میآید.
این بود که از خودکشی منصرف شدم و تصمیم گرفتم برای همیشه پارسا را خلاص کنم و بعد از آن هم هر بلایی به سر من آمد مهم نیست. باز یک هفتهای میشد که از خانه فرار کرده بود؛ روز حادثه وی را پیدا کردم و به بهانه اینکه به بیمارستان رازی میبرم و بستری میکنم از خانه بیرون بردم، اما به جای بیمارستان به یکی از مناطق اطراف تبریز برده و وی را به قتل رساندم و با پلیس تماس گرفتم و ماجرا را برایشان گفتم.