در سوگ احمد قربانزاده؛ شاعرِ رنگ‌ها و روشنی‌ها


شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند. این جمله را گویا در کتاب هنر برای تمرین خوشنویسی دیده بودم.  سال‌ها از وقتی که در نوجوانی این جمله را مشق می‌کردم گذشت تا امروز که شاعری درگذشت.

احمد قربانزاده شاعر و نویسنده بود. از اهالی فرهنگ بود. همخانه درد بود. وارث آب و خرد بود. ارمغانش روشنی بود. کمتر کسی را می‌توان یافت شاعرانه زندگی کند. احمد قربانزاده شاعری بود که شاعرانه زندگی می‌کرد.

از همان‌هایی که به قول فریدون مشیری از مرگ قناری در قفس اشک در چشم داشت. از پژمردن برگ بغض می‌کرد.

احمد قربانزاده سیاه و سفید نبود.  خاکستری هم نبود. با طبیعت در آمیخته بود و رنگارنگ شده بود.

زندگی او رنگ داشت. خلق و خویش هم همین‌طور.

رگه‌هایی از طنز داشت با آن که جدی بود. اصلا گاهی هم که تلخ می‌شد «زرخ»  نبود. تلخی او هم طعم داشت. طعم چای طعم قهوه یا زیتون.

پشت آن تلخی محبتی نهفته بود.  به همین خاطر اگر کسی را دوست هم نداشت اهل بدی کردن به او نبود.

شاعر بود ولی گوش شنوایی داشت.

همه چیز را می‌شد به او گفت. آرام می‌شنید و بعد با هیجان یا می‌پذیرفت یا خیلی رک می‌گفت قبول ندارم.

رک بودنش هم جالب بود. عضو کمیسیون کارآموزی که بودم یک روز جلوی رئیس محترم کمسیون به من گفت:  «فلانی من قبلا از تو خیلی بدم می‌آمد نمی‌دانم چرا؟ اما مدت‌هاست دوستت دارم و می دانم چرا»

با شنیدن جمله اول رئیس کمیسیون سرخ شده بود که با جمله دوم نفس راحتی کشید.

در همان دورانی هم که مرا به قول خودش دوست نداشت هیچ بدی چه در ظاهر چه در پنهان نکرد.  و البته مرد می‌خواهد که به رغم یک حس درونی منفی آن را در رفتار و کردارش بروز ندهد.

ساختمان قدیم کانون تقریبا همه پنج شنبه‌ها صبح می‌رفتم کانون. کاری هم که نداشتم می‌رفتم.  دیدن او خودش کار بود. همزمان که کارهایش را می‌کرد گپ و گفت داشتیم. با بعضی از همکاران در همان جلسات پنجشنبه‌ها دوست شدم. آدم‌ها را بی‌پیرایه به هم معرفی می‌کرد و دوستی مشترک ایجاد می‌شد.

پدرم که به رحمت ایزدی رفت با من تماس گرفت و طولانی با من صحبت کرد. پدرانه و مشفقانه. خدا می‌داند در طول سال‌ها مدیریت داخلی کانون چقدر با همکاران از این دلسوزی‌ها کرده بود.

این اواخر به فکر رفتن بود.

گاهی فکرهای غریبش را با من می گفت.

زنگ زده بود فلانی روح چیست؟

چرا این همه به فکر جسم بودیم به فکر روح نبودیم؟

در دلش شعرهایی ناگفته به بلندای «البرز» و روشنایی«اهورا» داشت.

خبر کوچ شاعر احمد قربانزاده برای من همان «تاسیانی» است که هرکس در زندگی‌اش تجربه کرده است.

* سید علی عباس نیا / وکیل پایه یک دادگستری

تمدید پروانه